داوری میان دو "الگوی انتخاباتی" ( ترکیب "حقانیت، مصلحت و اراده عمومی" )
پلیس راهور _ نشست ( چرا رای می دهیم؟) _ در آستانه انتخابات _ ۱۳۹۴
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران عزیز. تشکر میکنم از این که محضر شما شرفیاب بشویم. عنوان کلی بحث که فرمودند فرآیند تعیین حاکمان و انتخابات است. طبیعتاً ما وارد بحثهای جناحی و حزبی و لیست و انتخاباتی که نمیشویم. نه بنده در این حوزهها وارد میشوم و نه اینجا جای این بحثهاست. سه – چهارتا نکته به نظرم میرسد راجع به اصل مفهوم انتخابات، این انتخاب اصلح که میگویند با ضوابط دینی به چه معناست و چگونه ممکن است؟ راجع به این "تفاوت ضوابط در دیدگاههای مختلف" چند نکته عرض کنم.
اولاً یک معضل بزرگی که در تاریخ همیشه به شکلهای مختلف بوده و الآن هم در دنیا هست این است که آیا امکان دارد یکجوری حاکمانی تعیین شوند و به نحوی حکومت کنند که هم اکثریت مردم، اکثریت راضی باشند، خوششان بیاید و هم در عین حال یک اصولی رعایت شود و تعقیب بشود. این سؤال خیلی مهمی است. به عبارت دیگر حکومت مردمی که اکثر مردم هرچه بخواهند معنیاش روشن است حکومت مکتبی هم معنیاش روش است. حکومت مکتبی در چارچوب مکتب باید رفتار کند. حکومت مردمی باید ببیند بیشتر مردم چه میخواهند؟ چگونه میشود و آیا امکان دارد که حکومت مکتبی مردمی باشد که هم مکتبی باشد و هم مردمی؟ چون ادعای جمهوری اسلامی این است جمهوری اسلامی یعنی مردمی و مکتبی. مردمسالاری دینی، بالاخره هم مردمسالاری است و هم دینی. خب حالا اگر یک جایی پیش آمد که مردمسالاری یک اقتضائی داشت و دینی بودن یک اقتضای دیگری داشت چنانچه در خیلی از اوقات اتفاق میافتد آنجا چه کار باید کرد؟ آن ابداع مهمی که در فلسفه سیاسی توسط انقلاب اسلامی در این عصر صورت گرفت، همین جمع مکتبی و مردمی بودن حکومت به لحاظ فلسفی بود حالا در عمل چقدر موفق شدیم یا نشدیم آن یک بحث دیگری به لحاظ نظریه است. یک مثال اگر بخواهم بزنم که به کار خود دوستان مربوط است یعنی همه جا از جمله در این کار قابل صدق است. شما که مسئول امنیت راهها و قوانین راهنمایی و رانندگی هستید دوتا مشکل دارید این دوتا را با همدیگر چگونه جمع میکنید؟ قوانین رانندگی باید رعایت شود چون بالاخره یک اصول و یک مکتبی است. یا مردم راضی باشند؟ یعنی اگر شما الآن رأیگیری کنید اکثر مردم دلشان نمیخواهد قوانین را رعایت کنند! به سختی رعایت میکنند؛ دلشان نمیخواهد جریمه بدهند. من همینجا برای این که مشغولذمه نباشم باید یک اعترافی بکنم همان موقعهایی که جوان و جاهل بودیم هم بدون گواهینامه رانندگی کردم البته از همهتان واردتر بودم هم الآن تخلّف میکنم وقتی نگاه میکنم میبینم پلیس نیست و دوربین هم نیست تخلّف میکنم! خب حالا یک سؤال، شما از یک طرف یک قوانینی را رعایت میکنید از یک طرف میخواهید مردم راضی باشند، این دوتا یک جاهایی قابل جمع چیست چه کار میکنید؟ چه کار باید کرد که هم مردم راضی باشند و هم قانون رعایت بشود؟ این مشکل در سطح کلان در یک اشل بالاتری در همه انواع مدیریتها و حکومتها هست. بعضیها آمدند دیکتاتوری تعریف میکنند، دیکتاتوری فرد، حزب، طبقه، خانواده، سلطنت و انواع و اقسام، میگوید به دَرَک مردم میخواهند راضی باشند یا نباشند ما خودمان راضی باشیم! نه قانون را کار داریم نه مکتب و اصول داریم نه به مردم کار داریم. خب این که اغلب کشورهای دنیا و حکومتها هم همینطوری بودند و هستند. خود تاریخ ایران هم اغلب همینطوری حکومت شده است. یک سنخ این است که اکثر حکومتهای دنیا در اغلب مقاطع تاریخی یک شخص، یک باند، خانواده، قبیله، جناح، سر کار هستند حالا چه در یک سطح منقطه کوچک، ملوکالطوایفی چه در سطح قدرتهای جهانی، همین کاری که الآن آمریکا و این قدرتهای استعمارگر استکباری انجام میدهند همین است. حرفهایشان را کنار بگذارید، وگرنه قانون چیست، حقوق ملتها چیست، نظر آنها مهم نیست. اصلاً این را قانونی هم کردهاند حق وتو یعنی چه؟ یعنی کل دنیا یک چیز بگویند یکی از این 5 تا کشوری که بمب اتم دارند چون بمب اتم دارند این یک نفر خلاف همه دنیا بگوید نه، نظر این مقدم بر کل دنیاست! این حکومت یعنی چه؟ یعنی جنگل! هرکس بمب اتم دارد مساوی با کل دنیاست، یعنی حکومت زور. به قوانین بینالملل هم کاری ندارند و به هر کشوری هر وقت زورشان برسد، دلشان بخواهد منافعشان باشد اگر بخواهند حمله میکنند، حالا این دیکتاتوری جهانی است تا دیکتاتوری یک حمله که یک لات محلی میگوید آقاجان من نه به قانون کار دارم نه به رضایت شماها کار دارم نه به حقوقتان! ما اینیم. خب این یک سبک حکومت است رایج هم هست، بوده و هست و خواهد بود که حالا گاهی اسم آن دموکراسی است گاهی اسم آن سلطنت و جمهوری است. اسم آن مهم نیست رسم آن مهم است. یک نوع حکومت این است که بگوییم دموکراسی ولی نه در حرف، واقعاً فرض کنید دموکراسی عمل شود که کشورهایی که دموکراسی را واقعاً عمل میکنند در اقلیت هستند بسیار کم هستند. خب آن چی؟ آن هم دموکراسی مطلق نمیتواند باشد چون بالاخره این دموکراسی باید پایههای مشروعیتش، حدودش، مبدأ و نتیجهاش معلوم باشد و لذا ما دموکراسی بدون قید، غیر متعهد، خالص، روی هوا، دموکراسی آزاد نداریم. دموکراسی یا لیبرال است میشود لیبرال دموکراسی، یا سوسیالیستی است میشود سوسیال دموکراسی. حالا ما آمدیم گفتیم این هم اسلامی، اسلامیک دموکراسی. یعنی آراء اکثریت در چارچوب اسلام، در چارچوب اصول و مکتب. تو میگویی آراء اکثریت در چارچوب مکتب لیبرالیزم. او میگوید در چارچوب سوسیالیزم، خب ما هم میگوییم در چارچوب این مکتب. پس همهمان داریم این را میگوییم. خب دموکراسی غیر دینی و دموکراسی لائیک هم، انواع و اقسام آن، چه سوسیال، چه دموکرات، آنها هم دموکراسی مقیّد هستند متعهد هستند، منتها متعهد به لیبرالیزم، متعهد به منافع سرمایهداری. اصولی دارند این کارها را میکنند. حالا فرض کنید اصلاً اصولی نداشته باشند فرض کنید یک دموکراسی بدون اصول ممکن باشد یعنی هر وقت در هر مورد اکثریت، هرچه بگویند همان است. اولاً چنین حکومتی در تاریخ بشر هیچ وقت تحقق پیدا نکرده و امکان تحقق آن هم نیست چون هر روز راجع به همه چیز نمیتوانند بپرسند. مثلاً قوانین راهنمایی و رانندگی را باید هر روز به رأی ملت بگذارید که به نظر شما چراغ قرمز بایستیم یا برویم و چراغها را جمع کنیم؟! این دموکراسی واقعی است! اصلاً امکان ندارد، معنا ندارد، منطقی نیست و تحقق هم پیدا نکرده. حالا فرض کنید تحقق پیدا کند منطق آن روی کاغذ این است که اکثریت هر کاری دلشان میخواهد همان کار باید انجام شود. ما اصلاً قانون و اصولی نداریم جز آنچه که اکثریت میگویند. خیلی خب ته این چه میشود؟ بدون هیچ اصول و عملاً نشدنی است.
یک سبک دیگر این که، اصلاً به مردم چه کار داریم؟ مردم عوام هستند اگر به آنها بسپاریم هر لحظه دلشان میخواهد همه چیز را بهم بریزند اگر به مردم بسپارید و بگویید اکثریت مردم دلتان چه میخواهد؟ نظرتان چیست؟ تمام قوانین را تعطیل میکنند و میگویند ما نمیخواهیم قانون هرجا به نفع ماست باشد و هرجا به ضرر ماست ما نمیخواهیم. از اکثریت مردم نظرسنجی بکن، میگوید نمیخواهم مالیات بدهم و نمیخواهم سر چراغ قرمز بایستم! نمیخواهم زندان بروم، نمیخواهم جریمه بدهم. غیر از این است؟ یک اقلیتی هستند که میگویند نه من میخواهم بروم. یک عده هم میگویند اصول مکتب و قانون را بببینید چیست و آن ضوابط را رعایت کن، میخواهند راضی باشند میخواهند راضی نباشند، حالا چه بکنیم که هم این ضوابط رعایت بشود هم مردم نظرشان و رأیشان و رضایت مردم هم دخالت داشته باشد؟ در مدرسه شما از بچهها نظرسنجی کنید دلشان میخواهد تمام زنگهای ریاضی و فیزیک و شیمی تعطیل باشد فقط زنگ ورزش باشد. بین بیماران نظرسنجی کنید اکثراً دلشان میخواهد هیچ محدودیت رژیم غذایی نداشته باشند پس ما به دلخواه و نظر مردم نباید کار داشته باشیم اگر بخواهیم یک حکومت مترقی داشته باشیم باید یک نظم محکم و یک قوانینی را بر آنها تحمیل کنیم چه بخواهند چه نخواهند؟ خب حالا بین این که ما باید یک اصولی را بر جامعه حاکم کنیم یا به نظر مردم و اکثریت عمل کنیم؟ حالا یک جاهایی اینها با هم میسازند و یک جاهایی نمیسازد. آنجا چه کار کنیم؟ راه حلی که انقلاب اسلامی مطرح کرد این بود که در چارچوب اصول، یعنی تمام حاکمان به رأی مردم باید تعیین بشوند، رهبر، مجلس خبرگان. رئیس قوه مجریه که 90 درصد امکانات کشور و حکومت، امکانات مالی، همه چیز دستشان است، مجلس، قوه قانونگذار که برای مردم و جامعه و حکومت قانون مینویسد همه اینها باید شورای شهر و روستا، شهردار همه، یعنی اکثریت باید راضی باشند. اما آن افراد باید یک ضوابطی در آنها باشد در چارچوب مکتب عمل کنند. یعنی هم مردمسالاری، ولی مردمسالاری از نوع دینی در چارچوب دین. نه مردمسالاری از نوع لیبرال و از انواع دیگر. حالا این از قبل یک ریشهای داشت که مطرح بود از قبل از انقلاب، این بحث بین متفکران اسلامی و غیر اسلامی راجع به این قضیه بحث بود. همان زمان دو گروه داشتیم بین افرادی که میگفتند ما مسلمانیم، ما مذهبی هستیم ما بیدین نیستیم اما یک سؤالی مطرح میشد که مسائل شخصی و عبادی، دیندار باشید ولی در مسائل اجتماعی، قانون و حکومت و مناسبات بیدین باشیم؟ یک عده میگویند بله! در واقع اینها میگویند به احکام فردی و عبادی اسلام عمل کنید اما به احکام اجتماعی اسلام عمل نمیکنیم! همان "ایمان ببعض و کفر ببعض" که قرآن میگوید علامت کافر است. کافر میگوید اینهایی هم که میگویند ما بعضی از احکام دین را قبول داریم و بعضیهایش را قبول نداریم، بعضی آیات را قبول داریم و بعضیها را نه، قرآن میفرماید اینها هم کافر هستند چون به چه منطقی اینها را قبول داری؟ با همان منطق باید همه را قبول داشته باشی. اگر آنها را قبول نداری پس تو آن را هم قبول نداری منتها قبول کردی چون به نفع توست و ضرری برایتان ندارد. از آنها میپرسیم چرا پیامبر(ص) حکومت تشکیل داد و وارد عمل سیاسی و مبارزاتی شد؟ میگویند که پیامبر دو – سهتا شخصیت دارد! اینها هم از جداست! تفکیک دین از دولت، به همین دلیل میگویند. میگویند پیامبر 3- 4 نفر است و 3- 4 بُعد دارد. یک بُعد او پیامبر است و به او وحی شده که بیاید به ما بگوید خدا هست، قیامت هست، اینطوری عمل کنید، آنطوری نکنید، اینها حرام است آنها واجب. جداگانه رفته رهبر و سیاستمدار هم شده و حکومت تشکیل داده. جداگانه مسائل قضایی، حقوقی، دادگاه، و یا فرماندهی جنگها و... ولی این شخصیتها از هم جداست! در واقع ایشان پیغمبر است به اضافه جداگانه رهبر، سیاستمدار، مثلاً مصلح اجتماعی و... یک تفکر دیگر که تفکر قرآنی و اسلامی است میگوید که همه اینها مربوط به یک شخصیت است یعنی همه اینها در متن یک رسالت واحد الهی تعریف میشود منتها این رسالت چند بُعدی است و اینها جزء پیغمبری پیغمبر است. این که ایشان وارد عرصه مصالح اجتماعی و حکومتی شد این هم جز پیامبریاش بود پیامبر هم باید احکام عبادت و نماز و روزه را بگوید و همان پیامبر، به همان دلیل میآید از عدالت و قسط اجتماعی و الگوی درست خانواده و الگوی مصرف و روابط بینالملل حرف میزند. همه اینها مربوط به یک پروژه است. و از هم نباید تفکیک بشود. امروز هم همینطور است. امروز پیامبر معصوم و امام معصوم نداریم ولی باید گرچه در آن عصر نیستیم ولی امروز رهبری حاکمیت و جامعه را باید با پیامبری منهای رسالت الهی و منهای وحی قرآنیاش تشبیه کنیم نه با نظامهای غیر اسلامی. ما نمیتوانیم بگوییم پیامبر اسلام را ما پیامبر میدانیم مثل یک کسی مثل حضرت مسیح(ع) و جداگانه یک کس دیگری را بگوییم حکومت کند یعنی برای مردم تصمیم بگیرد در حوزه حقوق و تکلیف و اخلاق اجتماعی و مناسبات، عدل و ظلم؛ یک کسان دیگری بر یک مبنای دیگری تصمیم بگیرند و بگویند اینها حاکم عرب بودند این پیامبرشان بود و جداگانه حاکم بود مثل امپراطور روم، مثل شاهنشاه ایران، جداگانه یک قیصری که حالا شخصاً مسیحی شده یعنی در احکام فردیاش نماز میخواند اما به سبک دینی حکومت نکند. اصلاً این امپراطور روم که قرنها با مسیحیها قبل از اسلام مبارزه میکردند بعد که دیدند اینها گسترش پیدا کردند خودِ امپراطور آمد شخصاً گفت من شخصاً مسیحی شدم، من مسیحیام. دیگر لازم نیست کس دیگری کاری بکند و حرفی بزند. بعد میگفتند خب شخصاً مسیحی شدی اگر راست هم بگویی به درد خودت میخورد! باید واقعاً مسیحی مثل حضرت مسیح(ع) حکومت کنی. میگوید نه، حکومت مسیحی و غیر مسیحی ندارد حکومت دست من است. من تا حالا مثلاً مشرک بودم فلان بودم الان مسیحی شدم. آیا این است؟ یعنی ما در حکومت اسلامی باید به کسانی رأی بدهیم انتخابات انتخاب کنیم که اینها شخصاً مذهبی باشند ولی به سبک اسلامی حکومت نکنند این کافی است؟ در واقع این تفکر میگوید حکومت دینی لازم نیست حکومت متدیّنان لازم است! متدیّن کیست؟ میگویند سر هر تشکیلات بدون هیچ اصلاحی یک آدمی بگذارید که متدیّن باشد. نماز بخواند، روزه بگیرد، اهل فسق و فجور نباشد. همین. این دیدگاه اول است. دیدگاه دوم میگوید نخیر اینطوری نیست دیانت شخصی تو کافی نیست لازم است اما کافی نیست تو باید به سبک انبیاء و به سبک دینی شما باید حکومت کنید. یعنی عدالت، قسط، اخلاق، و... این دوتا دیدگاه همیشه بوده الآن هم هست. همین الآن هم این دعوایی که افراد میکنند به آنها میگوییم اینها گرایشات سکولاریست و لیبرال است ولی شخصاً مذهبی هم هستند، شخصاً طرف اهل نماز و زیارت است اما فکر، دینی نیست به سبک دینی حکومت و مدیریت را قبول ندارد. در روابط خارجی اهل سازش است، در مسائل داخلی خیلی نگران طبقات پایین و مستضعف نیست. در مسائل مالیات فلان. در مسائل توسعه تعریفش از توسعه یک تعریف صرفاً مادی است پیشرفت با وابستگی، نه پیشرفت با عزت. منشأ این دیدگاهها روشن شود که کجاست؟ بعد این دیدگاه دوم میگوید حیف پیامبر نیست که به جای این که بیاید راجع به وحی و قرآن و آخرت و فرشتگان حرف بزند و به مردم اخلاق و معنویت بگوید بیاید حوزههای علمی درست کند حیف نیست که بیاید وقتش را برای اداره دادگستری و لشکرکشی و عزل و نصب و قضاوت و سیاست بگذارد؟ حیف نیست. آنها کارها مقدس است. این کارها امور دنیوی است! کار دنیا را به اهل دنیا بگذار! اینها تعریفشان از دنیا و آخرت این است که اصلاً دنیا و آخرت مثل این که به هم ربطی ندارند یعنی ما اینجا هر طور مدیریت کردیم هر جور زندگی کردیم فرقی نمیکند همین که شخصاً نماز میخوانیم کافی است بعد فکر نمیکند پیامبری که در 10 سال حکومتش، 65 درگیری و لشکرکشی دارد که البته اغلب آنها به ایشان تحمیل شده، و دائم در کنار آن نمازشبها و عبادات و درس اخلاق و محبتشان دائم دارد به اخبار نظامی، سیاسی، مشکلات مدیریتی، قراداد با اشخاص، با قبائل، دفع توطئهها و مشکلات روزمره مردم دارد وقت میگذارد حتی مینشیند به درد دل مردم گوش میکند اختلافات خانوادگی را برطرف میکند. خب چرا؟ حیف نیست شما به جای این که به مشکلات خانوادگی برسید بهتر نیست بروید فقط مشغول عبادت باشید؟ خب این سؤالی بود که از قبل از انقلاب متفکرین اسلامی دو گروه بودند یعنی اینهایی که مسلمان بودند و اهل قلم بودند دو تیپ فکر بودند. آن تیپ فکر اول، گرایشات لیبرال و غربگرا و در عین حال شخصاً مذهبی. حتی منتقد شاه هم بودند. این جریان دوم، نگاه اصیلتری به قضایا داشتند میگفتند اینطور که شما انگار دارید پیامبر را راهنمایی میکنید خیلی مسلمانید از پیامبر مسلمانترید، دارید به پیامبر درس میدهید که آقا جنابعالی بیخودی وقتتان را هدر دادید و دنبال مسائل دیگر رفتید، همان بهتر غار حرا میماندید و با خدا حال میکردید چرا پایین آمدید! یک سوال دیگر هم این بود در ارتباط با همان سؤال اولی که عرض کردم اکثر افراد را راضی کنیم یا یک قواعد و ضوابطی را اجرا کنیم؟
سؤال دوم، در این رابطه بعد از این مطرح میشود چه کسی باید بر ما حکومت کند؟ آن اولی راجع به روش حکومت و مدیریت بود. شما در برنامه خودتان تطبیق بدهید همان که عرض کردم قوانین را باید رعایت کنیم یا رانندهها را باید راضی کنیم؟ جمع هر دویش. یعنی قوانین را رعایت کن منتها مردم را هم راضی کن نه متخلف را. ما در روایات داریم که حتی کسی که دارد جریمه میکند، مجازات میکند به آن فردی که مجازات میشود دلداری بدهد. خیلی جالب است، مثلاً در مورد یکی دارد حد جاری میشود امیرالمؤمنین(ع) فرمودند اینهایی که مجازات میکنند یعنی باید شلّاق بزند، یا اموال کسی را مصادره کند، فرمودند که با خنده و کیف شلاق نزن، که آخ جون خوردی بخور. این کار را نکن. بگو من خوشحال نیستم که دارم تو را مجازات و جریمه میکنم، ولی این عدالت باید اجرا شود و به نفع خودت و فرزندانت و جامعهات هم هست. این خیلی چیز مهمی است. یک کسی باید شلّاق میخورد، جناب قنبر باید او را شلّاق میزد گرم شد سه – چهارتا اضافی زد. او که شلاق میخورد برگشت گفت آقا ببخشید همینطور دور برداشتی داری میزنی که چی؟ قرار داد بود 20 تا بزنی؟ چرا همینطور داری میزنی؟ گفت ببخشید شماره آن از دست من در رفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود ببخشید ندارد یا ایشان باید رضایت بدهد یا میخوابی سه تا شلاق اضافی را میخوری؟ آن طرف هم گفت نه میخواهم بزنم. خورده بود میخواست یککم جبران کند! امیرالمؤمنین(ع) فرمود اگر میبخشی ببخش اگر نه، بزن. گفت نه نمیبخشم میخواهم بزنم. به قنبر گفت، قنبرجان بخواب. حالا به بعضی از شماها را هم باید بگویند قنبرجان بخواب! جریمه اضافه کردی. ببینید طوری در حکومت مجازات میکرد، این که میگویند هم قانون و عدالت و هم مردمسالاری و محبّت. حضرت امیر(ع) انگشت یک کسی را که چند بار دزدی کرده بود، شرایطی دارد هر انگشت هر دزدی را قطع نمیکنند تعداد زیادی شرایط دارد. با همان شرایط دزدی کرد هرچه به او تذکر میدادند با دزدی میکرد، عادت کرده بود! حضرت امیر(ع) فرمودند دیگر متأسفانه باید در مورد شما این حکم اجرا شود. ولی ببینید اینقدر با اخلاق و با محبت امیرالمؤمنین(ع) این کار را کرده که این طرف انگشتانش قطع شده، پانسمان میکنند، بعد در روایت دارد که اینهایی باید در موردشان حد اجرا میشد که کم هم بودند ولی همان موقع که اجرا میشد میفرمودند باید بروید بستریشان کنید در روایت هست که روغن، شیر و نظارت که این زخم عفونت نکند و تقویت شود بعد بفرستید برود. اینطوری نبود که تق بزنند و برود. اینقدر با محبت برخورد کردند که این آدمی که مجازات شده آمده بیرون، چون ظاهراً در شناسنامهاش هم شیعه و طرفدار علی حساب میشده، از همینهایی بوده که هم حزباللهی هم دزدند! آمد بیرون، یکی از این ضد انقلابها که مخالف امیرالمؤمنین بود تا این را دید گفت که چی شده؟ علیجانتان حقت را کف دستت گذاشت حالا هی علی علی بگو! این از طرفداران انقلاب بود ولی دزد هم بود. او ضد انقلاب بود و این را مسخره کرد. گفت هی بگو علی علی. این هم حکومت علی. انگشتهایت کو. ببینید چه جواب میدهد؟ گفت من علی را برای همین دوستش دارم انگشتانم را قطع کرد اما من علی را برای همین دوست دارم این کار را برای خدا و مردم کرد نه برای خودش. من اعتقاد و ایمانم به علی بیشتر شد بله حقم را کف دستم گذاشت. این میشود حکومت اسلامی و مردمسالاری دینی. هم مجازات بکن، مکتب و اصول باید رعایت شود و الا بیعدالتی و هرج و مرج میشود و هم در عین حال کاری بکن که همان کسی هم که مجازات شده اگر انصاف دارد همان خودش میآید میگوید حقم بود.
سؤال دوم این است که ما چه کسانی را در هر سطحی، مدیر کنیم؟ حاکم کنیم تا در رأس؟ باز اینجا دوتا مسئله پیش میآید. به صلاحیت افراد مربوط است یا به رضایت ما مربوط است؟ یعنی بگوییم هرکس صلاحیت دارد، انسان مدیر، مدبّر، شجاع، باسواد، متخصص، عادل. این حق دارد مدیر و حاکم باشد ولو مردم او را نشناسند و نخواهند یا نه؟ هرکسی را مردم میخواهند سر کار بیاید؟ الآن بعضیها که رئیس جمهور در بعضی از کشورها میشوند، هیچ صلاحیت علمی و عملی ندارند، طرف هنرپیشه سینما بوده، کمدین بوده، در فیلمهای وسترن بازی میکرده، ریگان رئیس جمهور آمریکا اینطوری بود، و از این قبیل.
سؤال دوم در ادامه آن سؤال اول این است ما برای این که چه کسی رئیس و مدیر باشد، صلاحیتهای آن مهم است یا رضایت و رأی دیگران مهم است؟ اگر این دوتا با هم بود خوب است یعنی بهترین آدم را اکثریت انتخاب کردند چه بهتر؟ اگر نشد چه؟ مثلاً اکثریت میگویند ما فلان کس را میخواهیم رئیس ما باشد، میگویند برای چه؟ میگویند برای این که همشهری ماست! خب این صلاحیت برای مدیریت این کار دارد؟ این تقوا دارد؟ سواد دارد؟ عرضه دارد؟ میگوید نه، همشهری است! یکی دیگر هم هست میگویند این آدم خیلی باعرضه است صلاحیت علمی و عملی دارد منتها از قیافهاش خوشمان نمیآید نمیخواهیم به این رأی بدهیم. خب چه کار باید کرد؟ کدام اینها باید مدیر یک تشکیلات باشند؟ این هم تضاد دوم. آن در مورد شیوه حکومت بود و این در مورد تعیین حاکم است.
ما اینجا یک بحثی داریم که در فرهنگ اسلامی میگویند باید صلاحیت معیار باشد و در چارچوب صلاحیت رضایت برای تعیین حاکم، هم نحوه حکومت و هم تعیین حاکم. آیا کمالات معیار انتصاب و انتخاب باید باشند یا لذائذ مردم؟ از چه خوشمان میآید یا چه چیزی درست است؟ از اینجا میان درستها آن چیزی که خوشتان میآید. انتخاب، انتخاب ما در چارچوب انتخاب و ضوابط الهی. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم یک آدم بیعرضه فاسدالاخلاق با دست کج و دزد این بیاید رئیس این تشکیلات شود ما اگر همهمان هم رأی بدهیم چنین حقی نداریم و مشروعیت نمیآورد. اما بین افرادی که صلاحیت دارند کدامشان رئیس ما باشند، این را ما حق داریم بگوییم که نظر ما بیشتر روی فلانی است. این حق برای او ایجاد میشود و برای بقیه ایجاد نمیشود. این که میگوید آراء در مشروعیت دخالت دارد به این معناست در اصل آن. در اصل آن ببینید پیامبر را به پیامبری ما انتخاب نمیکنیم. پیامبر یک صلاحیتهایی دارد که به خاطر آنها پیامبر شده است، یک فرقی بین امام دینی و امام در جامعه دینی و رهبر در جامعه دینی هم با سلطان و شاه در جامعه دیکتاتور با امپراطور. با رئیس جمهور و با نخستوزیر، با وکیل و وزیر یک فرقی هست بین اینها با نظام غیر دینی. همانطور که فرق دارد با پیر و مرشد و قطب و مراد معنوی. نه فقط آن است و نه اینهاست. بنابراین اینها که انواع روشهایی که اینها به حکومت میرسند مثلاً شاهان سلطنت خانوادگی با ارث به حکومت میرسد، بعضیها در مواردی حاکمان بعدی را با انتصاب نصب میکنند. در یک موارد، کودتا میشود. کودتا به لحاظ لغوی یعنی حکومت ضربتی، یعنی ضربه غافلگیرانه بیاید منشأ ایجاد قدرت و مشروعیت جدیدی بشود. یک جا با وراثت است، یک جا با انتخاب، یک جا با انتصاب، یک جا با انقلاب، خب همه اینها با این اتفاقات هر کدام که بیفتد مشروعیت میآورد و جایگاه قدرت را عوض میکند. اما امامت الهی و دینی اصلاً اینطوری نیست. شما در انتخابات دموکراسی کاندیداتوری انتخابات، نظامی است که اکثریت حاکم را نصب میکنند. هر انتخاباتی یک انتصابات است. هر انتصابی هم یک نوع انتخاب است. فرق بین انتصاب و انتخاب چیست؟ هر دویش ماهیتاً یکی است. بحث این است که چه کسی تو را انتخاب میکند؟ اگر یک نفر از بالا انتخاب میکند به این انتصاب میگویند. اما اگر از پایین، اکثریت انتخابت میکنند یعنی اینها دارند تو را نصب میکنند. پس نصب از پایین را انتخابات میگویند و نصب از بالا را انتصاب میگویند و الا هر دویش انتخاب است، هر دویش نصب است. هر دویش هم انتصاب است. خب شیوههای مختلف حکومت درست شد گفتند ما حکومتهایی که در غرب بود را تقسیم میکنیم و بر همین اساس تقسیم کردند. یا دموکراسی است که چه کسی انتصاب میکند؟ اکثریت مردم. یا آریستوکراسی است یا الگاریشی است، یا تئوکراسی است یا مونارشی است، سلطنت است، یا طبقه خاصی الیت و یک اقلیت ویژه خاص نخبگان انتخاب کنند یا اکثریت یا صاحبان ثروت و قدرت، یا ... تعیین مقامها در این منطقها دارد ایجاد قدرت میکند و مشروعیت ایجاد میکند و لذا هر شکل خاصی از حکومت را که شما قبول بکنید یعنی یک فلسفه خاصی برای قدرت قبول کردید. دیگر این که در هر شکلی از این اشکال تعیین مقامات حاکم، خود همان تعیین، همان انتخاب، همان انتصاب، انگار صلاحیت دارد خلق میکند یعنی قبلش لازم نیست که تو صلاحیتی داشته باشی. هر کی میخواهی باش، وقتی از طرف یا کی یا کی نصب شدی یا از طرف اکثریت مردم انتخاب شدی دیگر از این به بعد قدرت و مشروعیت داری. از این به بعد تو صلاحیت و حق حکومت داری. اما در منطق الهی چه؟ قبل از انتخاب و انتصاب، باید صلاحیت داشته باشی. چه انتخاب چه انتصاب؛ چه از بالا چه از پایین، چه اقلیت، چه اکثریت، چه دیکتاتوری. باید تو یک صلاحیتهایی داشته باشی مردمی و هر چیزی که هست. در تمام اینها به محض این که آن انتصاب یا انتخاب، از بالا، از پایین، به هر شکل صورت گرفت از این به بعد صلاحیت ایجاد میشود. اما در تفکر دینی و الهی شما حق ندارید کسی را انتخاب یا انتصاب بکنید قبل از این که صلاحیتها و ارزشهایی در آن باشد به لحاظ علمی، عملی، مدیریتی، اخلاقی. تو حق نداری هر کسی را نصب کنی یا هرکسی را انتخاب کنی. نه از بالا کسی حق دارد آدم ناصالح را نصب کند نه از پایین حق دارند آدم ناصالح را انتخاب کنند این تفاوت بسیار مهمی است. آن کسی که رهبر انقلاب بوده، مؤسس، راهگشای انقلاب، آن ایدئولوگ اولیه، اولاً او انتخاب نشده، نصب هم نشده، بعد قهرمان انقلاب، بعد از متفکر انقلاب و ایدئولوگ انقلاب، قهرمان انقلاب حساب میشود، قهرمان انقلابها را نه کسی نصب میکند نه کسی انتخاب میکند. بعد نفر سوم، رده سوم سیاستمدار انقلاب است یعنی کسی که حکومت و مدیریت میکند. حالا اینجا به یک معنا مطرح میشود. در انقلاب اسلامی این سهتا شخص هر سهتا یکی بود و این یک کار بزرگی بود؛ و هر سهتای آن امام(ره) بود. یعنی امام هر ایدئولوگ انقلاب بود، نظریهاش را نوشت و گفت نظریه ولایت فقیه با انتخاب مردم، هم قهرمان انقلاب بود، رهبری کرد، پیروز شد، یعنی مؤسس حاکمیت مردمی دینی و انقلابی بود هم سیاستمدار، اولین سیاستمدار انقلاب شد. در دو مرحله اول مگر کسی امام را به امامت نصب کرد؟ هیچ کس. نه کسی انتخابش کرد نه کسی نصب کرد. نه صندوق آراء بود که بگویند آقای خمینی رهبر باشد، نه کسی او را نصب کرد. امام را به عنوان رهبر انقلاب کسی نصب نکرد، آیا صندوق آرایی بود که بگوییم رهبر این انقلاب کی باشد؟ اصلاً انقلابی نبود که بگوییم که چه کسی رهبر آن است! خودِ رهبر ایجاد کرده، پس شما آنجا نه انتصاب میکنید نه انتخاب. به او رأی نمیدهی با او بیعت میکنی. او دنبال تو راه نمیافتد و تابع تو نیست تو دنبال او راه میافتی، او امام است. ما اطاعت میکنیم. انقلابها اینطوری اتفاق میافتد. هیچ رهبر انقلاب در هیچ جای دنیا به رهبری آن انقلاب، نه نصب شده نه انتخاب. صلاحیتی دارد، حرکتی میکند یا انقلاب اتفاق میافتد یا نمیافتد. یا ملت میآیند یا نمیآنید. نیایند آن رهبر انقلابی تنها میماند و شکست میخورد. بیایند پیروز میشود ولی او اجازه نمیگیرد که ببخشید اجازه میدهید من رهبر انقلاب باشم؟ مردم اجازه میدهید انقلاب را شروع کنیم؟ اصلاً اول که انقلاب شروع شد اکثر مردم که انقلابی نبودند، آخرهایش همه انقلابی شدند. از سال 42 تا 56 که اغلب مردم انقلابی نبودند ولی رهبر انقلاب داشت در تبعید رهبریاش را میکرد. آخر 56 و اول 57 هم که انقلاب شروع شد باز هم اقلیت مردم در صحنه بودند اکثریت نبودند، تا مدتها میترسیدند. تظاهرات آن اولها از تظاهرات چند صد نفری، چند ده نفری، چند هزار نفری شروع شد، هی شهید و درگیری، بعد کمکم بقیه مردم ترسشان ریخت آمدند. دیگر آخرهایش راهپیماییهای میلیونی شد و ظرف یک سال قویترین پایگاه آمریکا در جهان در کنار اسرائیل سقوط کرد. خب حالا کسی در سال 57 صندوق آراء گذاشتند که کسی بگوید امام رهبر ماست؟ یا کسی بطور خاص ایشان را نصب کرد؟ نه. این را دقت کنید به آن معتقد شدیم و دنبال او راه افتادیم. به عنوان صندوق آراء به او رأی ندادیم. او حق رهبری را از ما نگرفت، ولی ما او را به عنوان رهبری به رسمیت شناختیم، حرکت کردیم و به نتیجه هم رسیدیم و این درست، ضد دیکتاتوری است. دیکتاتور کسی است که خودش را بر مردم تحمیل میکند. رهبر کسی است که مردم او را قبول میکند. ممکن است کسی بگوید آقا ظاهر اینها مثل هم است، حالا قبلاً ابوسفیان بود،ابوجهل بود بعد هم پیامبر آمد چه فرقی کرد؟ خیلی فرق کرد. حسین و یزید هر دو یک نفرند، علی و معاویه، چه این باشد چه آن، چه فرقی دارد؟ جواب این است که معاویه دارد خودش را بر مردم تحمیل میکند، علی خودش را تحمیل نمیکند مردم دنبال او راه میافتند. این دو نوع رابطه بین اینهاست. اما وقتی که حکومت بعد از جمهوری اسلامی تشکیل شد، سیاستمداری و مدیریت اینجا حکومت بعد از انقلاب، و حاکمان بعد، اینها هم انتخاب است هم انتصاب. منتها هر دویش ضبط ضوابط، هم نصب از بالا، هرکسی را نصب میکنند هرکسی را نمیکند نصب کند چنانکه رئیس نیروی انتظامی نمیتواند هرکسی را بالای سر این تشکیلات بگذارد. و بعد رئیس این تشکیلات نمیتواند هر کسی را هرطور دلش میخواهد بگذارد، باید یک ضوابطی را رعایت کند. انتصاب هم تابع ضوابط باشد، از پایین هم که مردم رأی میدهد آن هم باید طبق ضوابط باشد ولی در این مرحله سوم هم انتخاب است هم انتصاب است و نسبی است. هر انتخاب متضمن انتصابی است و برعکس. این تفکر، ببینید قهرمان انقلاب و رهبر ایدئولوژیکی یک امت پس با وکیل مجلس و رئیس جمهور فرق کرد. آنها مقام و رسالت و قدرتشان مخلوق یک عامل خارجی است از بیرون برای آنها میآید عَرَضی است ذاتی نیست. یعنی یا نصب میکنند یا انتخابات است. و انتخاب و انتصاب دو روی یک سکهاند در هر دوی اینها منشأ حق عَرَضی و بیرونی است از بیرون به آن دادند. اما در مورد رهبری و امامت انقلابی و دینی منشأ حق حاکمیت در درون خود اوست ذاتی است نه عَرَضی. یعنی او چون این صلاحیتها را داشت این حق و این ولایت را پیدا کرد بعد مردم میآیند بیعت میکنند یا با او میآیند یا نمیآیند بیایند پیروز میشود نیایند شکست میخورد. در مورد اهل بیت چطوری شده؟ حضرت امیر(ع) بعد از پیامبر نیامدند. آیا حضرت امیر(ع) آن موقع حق حکومت و حق ولایت نداشت؟ داشت ولی چون امکان آن نبود وظیفه نداشت. بعد وقتی که همین مردم آمدند حضرت امیر(ع) فرمودند حالا که آمدید «لولا حضورٌ حاضر» اگر نبود که حالا در صحنه حاضر هستید و دارید میگویید، باز هم من کنار میکشیدم ولی حالا دیگر آمدید وظیفه دارم. قضیه این است. در واقع تابع صلاحیتهای شخص امام است. امام را به امامت نه انتخاب میکنند نه انتصاب. امام را کشف میکنند یا باورش میکنند و با او بیعت میکنند و حرکت میکنند یا باورش نمیکنند و حرکت نمیکنند و انقلاب نمیشود. معنیاش این نیست که مردم حق ندارند به امام و از رهبر انقلاب سؤال کنند و انتقاد کنند و امربه معروف و نهی از منکر نباید بکنند، چرا باید حتماً بکنند و او هم باید جواب بدهد. اگر ذرهای حقوق مردم را عمداً پایمال کند مشروعیت ندارد. ولی در مورد مسئله انتصاب و انتخابش داریم عرض میکنیم تشبیه میکردند به نابغه. ببینید کسی نابغه را به نابغه بودن انتخاب میکند یا نصب میکند؟ نابغه نبغوش را مدیون انتخابات و نصب کسی است؟ نابغه را، یا نبوغ نابغه را شما کشف میکنید از آن استفاده میکنید یا کشف نمیکنید و از نبوغ آن محروم میشوید. وقتی علیبنابیطالب(ع) – آنجا بحث نبوغ نیست یک مثال دیگری زدم – جامعهای که با علی بهموقع بیعت نکند علی را از علی بودن محروم نمیکند، خودش را از علی داشتن محروم میکند. خودت را از علی داشتن محروم کردی علی را از علی بودن محروم نکردی. به این معناست که میگویند امام باید کشف بشود نه جعل. جعل هم، هم انتخابات جعل است و هم انتصابات جعل است. باید آن را کشف کنی. آن وقت آن کسی که نصب میکند باید ببیند تابع این چه صلاحیتهایی دارد چون این صلاحیتها را در او کشف کردیم او را نصب میکنم. مردم هم بگویند چون این صلاحیتها را در فلانیها میبینیم آنها را انتخاب میکنیم رأی میدهیم. هم انتخاب هم انتصاب ضابطهاش اینطوری میشود. انتخاب و انتصاب اگر هست در راستای جعل نیست چون مثل نبوغ، صلاحیتها جعل نمیشوند یعنی شما نمیتوانید بگویید من شما را به باهوش بودن نصب کردم. مثلاً قهرمان زیبایی اندام، مثال میزدند میگفتند شما یک قهرمان زیبایی اندام را تصور کن، بهترین عضلات، پیچیده، خیلی قشنگ، مرتب، آیا در چنین وضعی مردم یا داورها این زیبایی اندام را با انتخابات به او میدهند؟ یا با نصب؟ یا نه؟ کشف میکنند؟ بین همه نگاه میکنند میبینند این از همه هیکلش ورزیدهتر و کاردرستتر است میگویند خب ما فهمیدیم ما کشف کردیم این از بقیه قویتر است! پس مدال طلا! آیا معنیاش این است که اگر به او مدال ندهند این بهتر اندام را ندارد؟ در واقع معنیاش این است که قهرمان زیبایی اندام قهرمان است اگر حتی هیئت ژوری به نفع او رأی ندهد. حتی اگر نظرسنجی مردم به ضرر او تمام شود. داوران و مردم همه، چه در انتصاب، چه در انتخاب، داوران نصب میکنند، مدال میکنند مردم هم انتخاب میکنند میگویند این از همه بهتر است، داوران و مردم چه در انتخاب، چه در انتصاب، این حق را به رسمیت میشناسند نه این که این حق را بوجود بیاورند اما بُعد دوم؛ خب حالا این را گفتیم، خب حالا مردم چه؟ حالا فرض کنید یک کسی آمد گفت ما بهترین آدمها هستیم به مردم بگوید شما شعور نداشتید و نفهمیدید ما از همه بهتریم! شما نتوانستید ما را کشف کنید بنابراین ما خودمان را بر شما تحمیل میکنیم! آیا چنین حقی دارید؟ هرگز. ائمه ما هیچ کدام این کار را نکردند. گفتند آن ملتی که شخص صالح را درست نشناسد و تشخیص ندهد، یا بشناسد ولی درست با او بیعت و همکاری نکند آن ملت لیاقت آن اشخاص و آن شخص را ندارد. میدانید یک روایت از پیامبر است فرمودند هر جامعهای لایق همان حاکمانی است که دارد! خیلی روایت زیبایی از پیامبر(ص) است. هی نگویید آقا مدیریت این طوری است! حاکمان اینطوریاند! شما لایق همینها هستید. این تعبیر پیامبر(ص) است. فرمودند هر ملت لایق همان طرز حکومتی است که دارد. رشوه میگیرند چه کار میکنند خب شما هم لایق آن هستید و الا مگر به شما نگفتند امر به معروف و نهی از منکر بر شما واجب است؟ مگر به تو نگفتند که تو هم یک وظایفی داری. خب وقتی به وظیفهات عمل نمیکنی و هزینه آن را نمیپردازی تو لایق شاهی. تو لایق صدامی. این خیلی تعبیر مهمی از پیامبر(ص) است. هر ملتی مستحص همان حاکمانی است که دارد. و الا باید حاکمانت را عوض کنی و اصلاح کنی. خودت باید اصلاح شوی. خودت اصلاح نشدی. خب اینجا یک مسئله دیگری مطرح میشود که صلاحیت ذاتی شخص لازم است اما کافی نیست باید مردم و اکثریت آن جامعهای که تو داری بر آنها حکومت میکنی و برای آنها تصمیم میگیری آنها هم باید تو را بشناسند و بفهمند و قبولت کنند اگر آمدیم و رسیدیم به یک جامعهای که اکثریت قریب به اتفاق گفتند آقا جنابعالی درست هستید و ایشان بد است، ولی این بد بیاید. همان قضیهای که سر امام حسن(ع) با معاویه اتفاق افتاد. گفتند آقا تو درستی، تو خوبی، ما میدانیم او بد است ولی ما میترسیم حال نداریم همین بده بیاید! امام حسن(ع) هم گفت بسیار خب من خودم را بر شما تحمیل نمیکنم، به زور که نمیتوانم شما را ببرم جبهه بجنگید. وظیفه من عوض میشود. من که عطش حکومت ندارم، حکومت را برای شماها میخواهم. خب اینجا حق حکومت را از دست نمیدهی اما وظیفه حکومت و حق اِعمال حاکمیت را چرا، وقتی که زمینه نیست و اکثریت نمیخواهند. چون وظیفه حکومت کمک به خلق و هدایت خلق و تربیت خلق و عدالت برای خلق است وقتی خلقی باشد که آن خلق شعور و استحقاق تو را ندارد درک این مسئله را ندارد خب خودت را که نمیتوانی حُقنه کنی. اگر شیرینی را هم به زور توی حلق کسی بکنند بالا میآورد. این مردمسالاری دینی معنیاش این است که اولاً شیرینی باشد نه زباله، هر کسی نباید بیاید بر شما حکومت کند حتی اگر رأی بدهند ما زباله میخواهیم این حق برایشان ایجاد نمیشود ولی خب خیلی کارها هست که بدون حق ایجاد میشود! این همه آدم الآن معتاد میشوند مگر حق دارند معتاد بشود؟ خب میشود؟ خودکشی میکند، مگر حق دارد؟ ولی میکند. حق ندارد ولی انجام میدهی. باید شیرینی باشد نه زباله! اما شیرینی هم که باشد نباید توی حلقش فشار بدهی. به او بگو این شیرینی است مزه کن ببین چطوری است، آن هم زباله است و مضراتش هست، این هم منافعش هست، باید خودش بخورد! تو نمیتوانی حاکم صالح خوب را بر مردم تحمیل کنی و توی حلقشان فشار دهید. باید تعریف کنید، تبیین کنید، حق انتخاب بدهید، در چارچوب بگویید این، این است، این است، بعضی وقتها هم لازم است یک مردمی اشتباه کنند. منتها اشتباهات کوچک نه بزرگ که دیگر نشود جبران کرد! اشتباه کنند، رأیهای غلط بدهند خودشان بعد از یک مدتی میفهمند که اشتباه کردند درستش میکنند. اگر هم نفهمیدند که اینها لایق همانها هستند. خب بخورند. این نتیجه طبیعی همان عمل است. این بُعد دوم از وجهش چیست؟ از آن طرف میگویید ارزشها در آدمها ذاتی است نه عرَضی، نه انتخابی است نه انتصابی. هر دو باید برای کشف افراد صالح بکار برود، چه انتصاب از بالا، چه انتصاب از پایین. یعنی انتخاب. از یک طرف میگوییم مردمسالاری. مردم چرا؟ شما الآن گفتید که اگر به این مردم وابگذارید میگویند ما اصلاً نمیخواهیم قوانین را رعایت کنیم، اکثراً رأی میدهند که هیچ قانونی علیه ما نباشد، ما اصلاً نمیخواهیم جریمه بدهیم ما نمیخواهیم سر چهارراه بایستیم، خب اکثراً این را میگویند چه کار کنیم؟ جواب این است که باید این قانون را باید به مردم تفهیم کنیم. یک بخش آن جریمه و مجازات است، یک بخش آن تعلیم و تربیت و فرهنگسازی است. یک بخشی از آن هماهنگ کردن خود با مردم است یک بخشی هماهنگ کردن مردم با قانون و با خودت است یعنی باید با گاز و ترمز بازی کنی، نه تختگاز بروی نه پایت را بگذاری روی ترمز بایستی. در سربالایی که ترافیک هم باشد نمیتوانی گاز بدهی یکسره بدهی نمیتوانی ترمز بگیری بایستی چون عقب میروی! باید با گاز و ترمز بازی کنی. یک جا باید محکم بایستی یک جا میبینی که ظرفیت و تحمل آن نیست ممکن است اصل آن بهم بریزد یک کمی شُل بیایی. مثل تربیت است. حکومت یک جور تعلیم و تربیت است. در برابر بچهمان میتوانیم برای همه مسائل سفت و سخت بایستیم؟ خب تا وقتی که بچه است مخفی میکند، عقده و نقشههای پنهانی میکشد، وقتی هم که بزرگ شد گردن کلفت شد میایستد جلوی تو میگوید بس است هرچه حرف زدی بس است! کمی مدارا، کمی قاطعیت. در این مسئله هم طبق این تعریف همینطور است. وقتی که امام حسین(ع) به سمت کوفه و کربلا آمدند بخاطر نامههای مردم آمدند و الا سمت کوفه نمیآمدند و جای دیگری میرفتند ولی امام حسین(ع) هیچ وقت نگفت من ولایت و امامت و مشروعیت قیامم را از نامههای شما میگیرم، این را نگفت. ولی این را گفت که شما چون نامه نوشتید من دارم کوفه میآیم اگر نظرتان برگشته من هم کوفه نمیآیم. اما نگفت اگر نظرتان برگشت من دیگر امام و رهبر نیستم و حق قیام ندارم. این را نگفت. گفت کوفه نمیروم. خب شما نمیخواهید درگیر شوید خب درگیرتان نمیکنم ولی خودتان هزاران هزار نامه نوشتید، فلانی مگر تو ننوشتی؟ مگر تو ننوشتی؟ ترسیده بودند زدند زیرش، گفتند کی آقا؟ ما؟ خب امام حسین(ع) بیعت سنگین مردم کوفه را داشت ولی بعد از این که بیعت شکست و خیانت کردند مشروعیت امام حسین(ع) و قیام امام حسین(ع) منتفی نشد. ایشان همچنان امام بود ولی دیگر وظیفهاش عوض شد. امام حسن(ع) هم حق حاکمیت و مشروعیت ایشان تصنّعی و قراردادی نبود که با قطعنامه 598 با معاویه امضاء میکند این حکومت و مشروعیت از امام حسن(ع) به معاویه منتقل شود، هرگز چنین چیزی نبود. خودِ امام(ع) خلاف این را گفتند. منتها شرایط عوض شد، وظیفه عوض شد. وقتی من نمیتوانم حکومت کنم و شماها حاضر نیستید هزینه آن را بپردازید من دیگر وظیفه حکومت ندارم نه این که حق حکومت ندارم من که نمیخواهم خودم را به شما تحمیل کنم و به زور شماها را ببرم بجنگید بخاطر دفاع از شرف خودتان. وقتی که خودتان میخواهید شرفتان را بفروشید من که نمیتوانم کاری بکنم وظیفهای ندارم. بنابراین ببینید نه با صلح معاویه مشروعیت از امام حسن(ع) به معاویه منتقل شد، نه با خیانت کوفیان مشروعیت عاشورا تبدیل به عدم مشروعیت شد. این نکته را توجه داشته باشیم ولی این را هم باید توجه داشته باشیم که فعل اولیاء خدا اینهایی که کار اجتماعی میکنند دوتا جنبه دارد، کسی که میخواهد عمل اجتماعی بکند، عمل فردی احتیاج ندارد به این که ببیند بقیه چه میگویند؟ عمل اجتماعی و حکومتی احتیاج دارد، خب حالا هم میخواهی عمل تو اجتماعی باشد با مردم کار کنی و هم میخواهی برای خدا و در مسیر حق باشد نه هر کاری. میگویند این فعل اولیای الهی دوتا جنبه دارد. یکی جنبه "وجهاللهی"، یلِاللهی، رابطهشان با خدا، ما یک تکلیفی در برابر خدا داریم که آن امام و رهبر و پیامبر الهی باید به آن عمل کنیم، ولی یک جنبه "وجهالناسی" هم دارد جلِالخلق، یعنی یک طرف معامله یک طرفش با خداست ولی از آن طرف موضوع آن چیست؟ مخاطب آن کیست؟ مردم هستند. پس دوتا مسئله دارد درست است طرف معامله امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خداست ولی هدف و وظیفهشان چیست؟ تأمین حقوق ناس، مردم، تربیت خلق. با مردم باید کار کنند. درست است که مرجعیت معنوی و مرجعیت علمی و مرجعیت سیاسی هر سه حق پیامبران و اولیاء خداست این حق از طرف خدا میآید چون او خالق است او مالک است، او عادل است، او الرحمن الراحمین است او مصلحت ما را میداند او شریعت و قانون زندگی و سبک زندگی فرستاده است. درست است که خداوند از مردم اجازه نمیگیرد و نباید هم بگیرد که چه کسی را پیامبر و امام کند، درست است که مردم باید مطیع خدا و رسولش باشند، نه خدا و رسول مطیع ما. جای خالق و مخلوق و حاکم و محکوم نباید عوض شود درست است که اگر قرار بود پیامبران الهی دموکرات به مفهوم غربیاش باشند یعنی تابع اکثریت، یعنی تازه آنها هم نیستند، عرض کردم آنها اکثریت را تابع اقلیت سرمایهدار کردند منتها زرنگ هستند و به اسم حکومت اکثریت این کارها را میکنند مثل ما ناشی نیستند آنها دیکتاتوری را به شکل دموکراسی رنگ میکنند. قورباغه را رنگ میکنند به شکل فولکس قالب میکنند! ما برعکس، ما بلدیم چطوری با بنز هم کار کنیم ولی چطور اوراقش کنیم و گرد و خاک و تصادفی که هرکسی از بیرون ببیند بگوید این اصلاً به درد نمیخورد این اوراقی است. اینجا واقعاً دموکراسی است و به رأی مردم رجوع میکند ولی یک جوری عمل میکنیم که میگویند این دموکراسی درست و واقعی نیست آنها دیکتاتوری سرمایهداری را طوری رنگ میکنند و میگویند آقا دموکراسی است! خب فرض کنیم تابع اکثریت هستیم اگر قرار بود اولیاء خدا تابع اکثریت مردم باشند حالا حالاها هنوز اکثر بشریت گاوپرست و بزپرست و دخترهایشان را زندهبگور میکردند غرق در جهل و نجاست و خرافه بودند. فرض کنید پیامبر(ص) میآمد در جزیرهالعرب میگفت آقا دموکراسی! اکثریت چه میگویید؟ میخواهید دخترانتان را زنده بگور کنید؟ میگویند بله. پیامبر میگوید خب بکنید! ولی عوضش به من رأی بدهید! دیدید اینهایی که برای انتخابات میآیند حرف میزنند در همه جای دنیا هست اینجا هم متأسفانه کم و بیش هست، بیشتریها یک جورهایی حرف میزنند که فکر میکنند مخاطب خوشحال میشود رأی میدهد! ولو میداند که این حرف غلط است و خلاف اسلام است، این حرفت خلاف قانون است و تو اصلاً چنین اختیاراتی نداری. ولی میگوید یک جوری بگوییم که خوششان بیاید. قومیتها خوششان بیاید، مذاهب، اصناف، طبقات، پولدارها، فقیرها، یک جوری میخواهد دلها را به دست بیاورد و رأی میخواهد دنبال حق و حقوق نیست. اگر قرار بود پیامبران تابع اکثریت در همه موارد باشند عرض کردم امروز هنوز همانطور بود معلم به شاگرد باید نسخه بنویسد نه شاگرد به معلم. طبیب به مریض نه به عکس. جای حق و باطل و عدل و ظلم، با تعداد طرفدارانشان تعیین نمیشود. راه حق و عدالتخواهی معمولاً خلوتتر است از راه ظلم و کفر. لذا گفتند از خلوت بودن راه حق نترسید و وحشت نکنید. بهشت خلوتتر از جهنم است. درست است که گفتند «اکثرهم لایعقلون» که ماها را میگویند اکثر بشریت از عقلشان استفاده نمیکنند چی از اینها میپرسی؟ اکثریت بشریت قدرت عقلانی ندارند. بسیاری آیات و روایات و جملات حکیمانه ما داریم در مذمّت خلق و در تقبیح عوام و عوامزدگی. امروزیها غربیها هم به آن پوپولیزم میگویند. عوامزدگی. عوامفریبی. همه اینها درست. اما اینها همه یک طرف ماجراست. طرف دیگر قصه این است که انبیاء و اولیاء هم حتی آمدند برای نجات همین ماها که «اکثرهم لایعقلون» هستیم. برای ما آمده، برای کی آمده؟ آمده بر فرشتهها حکومت تشکیل بدهد؟ آمده بر ماها حکومت کند. آمدی ما را تربیت کنی، آمدی عدالت را بین ما و به دست ما برقرار کنی. خب جنابعالی درست است که حقی، اما باید من را مراعات کنی! باید یک جوری به من بفهمانی، من را راضی کنی و الا من دنبال تو راه نمیافتم. بعد هم یک چیزهایی هست که جزو حقوق من است چه کسی میتواند بر من تصمیم بگیرد که چه رنگی را دوست داشته باشم چه غذایی را دوست داشتم، دوست دارم با چه کسی ازدواج کنم، دوست دارم چه شغلی داشته باشم، دوست دارم کجا زندگی کنم، این به توچه، به همه چه، این فقط به من مربوط است. واقعاً یک جاهایی حق انتخاب انسانی و آزادی داریم. اصلاً پیغمبر خدا باش، میتوانی بگویی این انتخاب و سلیقههای تو و حقوق تو همه هیچ! تشخیص تو، رضایت و مخالفت تو همه هیچ، من میخواهم آدمت کنم خب آدم نمیشود. به هدفت نمیرسی. هدف تو خدمت به خلق است، خدمت ما و نجات ماست، عدالت و حقوق ماست. لذا گفتند همین انبیاء و اولیاء در برابر همین «اکثرهم لایعقلون» باید ظرفیت آنها را بدانند و رعایت کنند. خداوند فرمود به لسان قوم و به زبان مردمتان حرف بزنید بفهمند چه میگویید؟ برای خودتان حرف نزنید. به زبانی که همین مردم میفهمند به تناسب عقلی و شعور همین انسان حرف بزنید. فرمود «یُکلّم الناس علی قدر عقولهم» ما وظیفه داریم با مردم، همان خدایی که به ما گفت واجبات را به مردم بگویید، به ما همان خدا فرمود با مردم مدارا کنید. بر مردم تحمیل نکنید. ظرفیت مردم را رعایت کنید. «علی قدر عقولهم» به اندازه درکشان از آنها چیزی بخواهید و با آنها صحبت کنید نه بیش از ظرفیتشان «بلسان قومهم رضاً العامه» یعنی رضایت عموم و اکثریت مردم. «رضاً الناس» رضایت همین توده مردم را بتوانید به دست بیاورید. این هم هست. یعنی همین شما که میخواهی قوانین رانندگی را رعایت کنید، خودتان یک وقتهایی نفهمیدید که زور آنهایی که بیرون هستند بیشتر است، مجبور میشوی کوتاه بیایی. درست است یا نه؟ مثلاً یک جایی یک کاری میکنی، با این حساب الآن باید صد نفر را جریمه کنی، با خودت میگویی که این درست است مصلحت است؟ میشود نمیشود؟ بعد زیرسبیلی 90تا را میگویی بروند و 10نفر را جریمه میکنی. در حالی که تو در هر 100 مورد باید این کار را میکردی. پدر و مادر با بچه همینطور است.
عرضم را تمام کنم. 1) در تعیین حاکمان، انتخاب و انتصاب؛ 2) و در تعیین نوع حکومت باید اصول و ضوابط، عدالت رعایت شود اما در این چارچوب عدالت، جزئی از همین عدالت است که جاهایی که مردم حق انتخاب دارند و جزو آزادیهای مشروعشان است به آزادیها و حقوقشان احترام بگذاری، به شعورشان احترام بگذاری، به حق انتخابشان احترام بگذاری، رضایت مردم مهم است اما در این چارچوب؛ این مردمسالاری دینی میشود و جمهوری از نوع اسلامی. انتخاباتی که انتخابات مردمی در چارچوب انتخاب خداوند، انتصاب الهی و انتخاب الهی.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی